سى و چند سال پيش بود. وقتى خبر آوردند كه مجروح شده و بيمارستان است با سماجت از بقيه خواستم من را همراه خود ببرند عيادت. مى خواستم مثل هميشه لبم را از ميان انبوه ريش هاى توپى اش رد كنم و برسانمش به پوستى كه بوى گل محمدى مى داد. بوسه اى چنان شگرف كه سى و چند سال در خاطر بماند! اسم بيمارستان يادم نيست. شايد بيمارستان چمران بود، شايد. آن وقت ها هنوز به سنى نرسيده بودم كه اسم ها اهميت داشته باشند! نگهبان نمى گذاشت بچه ها بالا بروند و بچه ها يا قايم مى شدند زير آن وقت ها و اين وقت ها
فرهيخته تشديد ندارد!
ها ,كه ,بيمارستان ,مى ,وقت ,اسم ,وقت ها ,آن وقت ,بچه ها ,سى و ,چند سال
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت